آن در اضطراري گشوده

ساخت وبلاگ
رودرواسی کشاند مرا به جاهای هرگز نرفته گاهی برای رفتن به یک دنیای دیگربه جای تونل زمان باید ازتونل توحید عبورکرد تا پرت شد وسط مجلسی که نه تنها جزو لیست "جاهای هرگز نرفته" است بلکه جزو لیست "هرگز نشنی آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 76 تاريخ : شنبه 20 بهمن 1397 ساعت: 0:04

از چهار راه پارک وی می رفتم به سمت پایین که درهمان قدم های اول دود سیگار نفر جلویی زودتر از هوای لطیف بارانی امروز، صاف رفت توی حلقم . پسرلاغری درچند قدمی ام فورت فورت می کشید ومیرفت. دود هم که دود سی آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 74 تاريخ : شنبه 20 بهمن 1397 ساعت: 0:04

کشته شدم ! دو چشم افسون کننده و برق فولاد و سرمای تیز دردناکی که زندگی ام را ریخت روی زمین ..چه زندگی سرخ و گرمی . تمام شد به همین سادگی. من ناتمام مردم با یک دنیا معناهای معطل مانده . یک پایان عادی آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 79 تاريخ : شنبه 20 بهمن 1397 ساعت: 0:04

پا به بیمارستان گذاشتن همان و فراموش کردن درد خود همان.این بارهمراه بودم.. یک مرکز ام آر آی با 7-8 تا پله ورودی . آقای منشی سنگ بزرگ را می اندازد که بدون وقت آمدید(حق دارد) و باید حداقل 3- 4 ساعت بنشینید .درسالن انتظارنفر هفتم بودیم و کمتر از یک ساعت به قسمت ام آر آی رسیدیم .آقایی برای خانمی نسخه ضد عمل می پیچد و با هزارو یک دلیل ثابت می کند که زیاد نباید به حرف دکترها گوش کرد بیخود آدم را عمل میکنند ، کانال سه روش دوخت سارافون یاد میدهد ودرادامه روش ساخت دستنبد از بطری های پلاستیک نوشابه و آب و خانم بغل دست من ازجنقولک بازیهای مسکن مهر شکایت دارد.مریضی می آورند روی ویلچر یک مرد میانسال درحدود 70 مفلوک مریض سوند به دست با همراهان شامل زن عروس داماد فرزند . یک نگاه به وضعیت مریض کافی است که کسی مثل من را از زندگی سیرکند. ولی اصلا"سعی نکردم خودم را جایش بگذارم با خیال راحت ومشمئز از زندگی ومطمئن که هیچوقت به آن دردسر دچار نمی شوم نگاهش میکردم و بعد پیش خودم فکر کردم که من قرار است دقیقا" به کدام دردسر دچار نشوم ؟ این که مطمئن باشم که پیر نمیشوم ؟ مفلوک نمی شوم ؟ یا اینکه همراهان من صورت ندارند ؟ + نوشته شده در  ۱۳۹۶/۰۷/۰۱ساعت 15:2&nbsp توسط ناهید   |  آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 82 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12

پلاكارد شهرداري که به خاطرعملیات عمرانی از ایجاد مزاحمت برای عابرین درفلان پیاده رو عذرخواهی کرده وکل رهگذران را حواله داده به وسط خیابان . چقدر شبیه پلاکارد سازندگان است که : از همسایگان محترم به خاطر ایجاد مزاحمت عذرخواهی میکنیم وامیدواریم با صبر و شکیبایی ما را در انجام این پروژه یاری برسانندو پیامدش سروصدای مداوم 24 ساعته . البته که مجوز تا سپیده صبح خاکبرداری و حفاری و بروبیای شبانه صادرشده، وعذرخواهی چاشنی کاراست. انگار همین دیروز بود که با ادبیات شفاهی به همسایه /ها میگفتیم : ببخشید خانم/آقای فلانی ما امشب / فردا شب / شب جمعه مهمانی داریم . پیشاپیش معذرت خواهی میکنیم اگر سروصدایی داشتیم. و بعد می رفتیم با خیال و وجدان راحت تا نزدیک صبح می ترکوندیم.نصیب همسایگان محترم همیشه سروصدا بوده وهست.ایجاد رودرواسی وکمی احترام تضمین یک بترکون بدون عذاب وجدان میشود تا خود صبح و اویعنی همسایه محترم مشغول تمرین تحمل است. عادت دارد به موزیک شبانه . گاهی تک خوانی جرثقیل وماشین های حفاری ساختمان نیمه کاره است، گاهی دوئت میشود با صدای آآآآآآآآآآآآای هوووووووووووی ممد برووووو عقب هوووووی کارگرهای شهرداری در نصفه شب های بیدار که وسط هایش هم گاهی یک کنسرت کامل است با جونم نفسم عشقم...تورو دارمای جوونمبرچسب‌ها: پوزش, شهرداري, پلاكارد_شهرداري + نوشته شده در  ۱۳۹۶/۰۷/۰۱ساعت 15:3&n آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 5154 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12

غرفه موقت محل عرضه سیب و پرتقال صندوقی درمحلی که قبلا" تره بارموقت شهرداری بود.این بار فروشنده یک دختر جوان است که خیلی آرام ومحترمانه میوه ها را وزن میکند و داخل پلاستیک میکند و می دهد دستتان . یاد میوه فروشی سرکوچه مان افتادم که برای مدتی دوتا زن اداره اش می کردند که ظاهرا" سود نکردند و بستند. لذت امروز با آن روزها برابر بود. تا حالا از میوه خریدن این قدرخوشم نیامده بود.فکر کردم نان خریدن هم می تواند همینقدر لذت بخش باشد. میدان تره بار هم همینطور.فضای آرام تر و بهتری می داشت مثلا" تاکسی و آژانس .. یادم افتاد آژانسی که یک روز مسافرش بودم .راننده زن بود. حس خوبی داشت چون سرعت به اندازه بود ، مسیر خوب را بدون لایی کشیدن رفتیم و حرف اضافی هم نداشتیم و از گوش کردن اخباررادیویی و گزارش فوتبال و کشتی هم درامان بودم. مثلا" فرض کنیم کارگران فضای سبز و ماشین های زباله و این موتور سه چرخه هایی که زباله تفکیک می کنند زن بودند، آن وقت ازآن همه هوووو کشیدن و نعره های نصف شب ها سر تخلیه زباله ها هم راحت بودیم.فکر کردم بالاخره در آینده ناگزیریم که حرفه ها و شغل ها را از حالت انحصاری در بیاوریم و از نگاه جنسیتی خلاص کنیم . در آن صورت است که فضاهای روزمره مان شکل مرتب تری پیدا می کنند + نوشته شده در  ۱۳۹۶/۰۷/۰۱ساعت 15:3&nbsp توسط ناهید   |  آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 75 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12

رودرواسی کشاند مرا به جاهای هرگز نرفتهگاهی برای رفتن به یک دنیای دیگربه جای تونل زمان باید ازتونل توحید عبورکرد تا پرت شد وسط مجلسی که نه تنها جزو لیست "جاهای هرگز نرفته" است بلکه جزو لیست "هرگز نشنیده ها "هم هست.من و مجلس مولودی ؟؟ خودم هم تعجب کردم..فقط دراثر رودرواسی با مادر گرامی تا دریک مولودی – عروسی نیمچه غریبه، تنها نباشد تصمیم گرفتم برای اولین بار به این مجلس بروم و همراهی اش کنم . مجلسی تقریبا" یک دست که مخالف خوانش ما بودیم و زنی که با چادرو روسری پشت به مجلس روبه روی من با قیافه ای معذب و نگران ، ذکر مبهم میگفت واعتنایی به خانم مجری نداشت که وسط دست و پا زدن برای ایجاد یک شادی قلابی ، روز مرگ شیطان را تخمین می زد ،لاعلاج ترین امراض را با بشقابی سیب و خیار درمان میکرد و مکان شیطان را قطعیت میداد که دقیقا" تا پشت در این مجلس است. چرا؟ چون اینجا گناه نیست . ومقیاس گناه هم از محدوده رقص جلوتر نمی رفت. بقیه ای که به امید یک قر کمرحتی کمرنگ آمده بودند مجبور به هماهنگ کردن نوع دست زدن شان با خانم مجری شدند . ازهمان دست زدن هایی که از شبکه یک سیما هم قابل پخش است. هرکسی آن بالا به جای ایشون؛ میتوانست برای جماعت مدل شادی کردن خودش را پیاده کند و اینان برای داشتن کم ترین مظاهرخوشی حاضر به هرگونه همکاری هستند. چرا که شادی با روح ما عجین است ومثل پوست است بر بدن مان که آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 65 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12

از چهار راه پارک وی می رفتم به سمت پایین که درهمان قدم های اول دود سیگار نفر جلویی زودتر از هوای لطیف بارانی امروز، صاف رفت توی حلقم . پسرلاغری درچند قدمی ام فورت فورت می کشید ومیرفت. دود هم که دود سیگارنبود. فاصله ام کم بود اما بهش نمی رسیدم که جلو بزنم وبروم. کمی قدم هایم را آرام کردم، ایستادم دم دکه روزنامه فروشی. یک لحظه شک کردم که نکند به احتمال یک درصد اشتباه می کنم و این بوی گراس نباشد. ولی نه انگارخود خود ش بود. دیگه چه بویی به بدی گراسه ؟ توی همین شک بودم که پسرایستاد. خودم را تند رساندم بهش ؛ تا رسیدم یک پسرغریبه ای رسید بهش ، یکی دوپک گرفت و تشکرکرد وپیچید توی کوچه سمت راست و رفت. پسراولی هم پک آخر را زد و سیگار را انداخت توی جوی آب و ازسمت دیگررفت. من هم راهم را ادامه دادم. دیگر می شد نفس عمیق کشید ! —---- ناهید***93 + نوشته شده در  ۱۳۹۶/۰۷/۰۱ساعت 15:5&nbsp توسط ناهید   |  آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 74 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12

 روزگاری بود که تئاتر بی چیز و فقیربود.نه پول داشت نه تماشاچی . همه جور کار از قوی تا ضعیف به اجرا در می آمد درفضایی اصیل فرهنگی . آن سالن تاریک برای تماشاچیان هم فراگیری بود و هم لذت. اما سپس روزگاری آمد که تئاتر پول داشت و گروههایی شکل گرفت وتماشاچی بیشتری جذب کرد و کارهای ضعیف و گاه بسیار خوبی هم ارائه شد اما دیگرزمان عوض شده بود. تئاترهم مثل همه اصیل های این دنیا مسئولیت اعتباردادن بود. بازیگران برای اثبات خودو گرفتن لایسنس اعتباراز تلویزیون و سینما به آن هجوم آوردند و سینما را روی صحنه بازی کردند و حرفهای روزمره را کردند دیالوگ تئاتر..هرکاری خواستند به بهانه بازآفرینی و هربهانه ای دیگرکردند. پرازهمه چیز بود جز خلاقیت . کم کم لمپنیسم هم وارد شد. یا همیشه باید لمپنیسم مجرایی باشد برای جذب مخاطب بیشتریا طبق " ازکوزه همان برون تراود که دراوست" عمل شد، اما هرچه که بود سخیف ترین و بدترین نمایشها هم به اجرا در آمد با سروصداو تبلیغات . یک تقلیل سلیقه به تئاترشیک روحوضی و توهین به شعور مخاطب. سالهاست به ندرت تئاترمی بینم.برای یک کارخوب خیلی صبر میکنم. گرفتن حداکثر از حداقل موجود تنها گزینه همیشگی مابوده . این زندگی همیشگی ما بوده که حتی پناهنگاه امن تئاتر هم از حمله لمپن ها درامان نماند. تئاتر —- 2به بهانه جشنواره عروسکیوقتی نمیتوانی با کسی غیرازخود اهالی تئاترراجع به تئات آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 69 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12

گالری های نقاشی همیشه خلوت. آرامشی میان هیاهوی زندگی. نوعی نعمت تلخ که وقتی اکثریت مردم با آن میانه ای ندارند، عیش اش همیشه نصیب خودت می شده و بس.با نقاشی غریبه ایم و البته که هیچ چیز اجبار نیست ولی آیا بیشترازآنکه انتخاب و سلیقه بوده باشد، عدم آموزش نبوده؟ بنظر من بوده. با نقاشی در حد خیلی ابتدایی آشنا هستیم. البته که منظور کلاس نیست بلکه اگر نقاشی به موازات زندگی مان خیلی عادی در معرض دید ما قرار گرفته بود بدون هیچ شعار و شوری، الان می توانستیم همانطور که اوستای سیاست هستیم، اوستای نقاشی شناس هم باشیم. چرا که نه؟این هم مثل بقیه جنبه های دیگر زندگی ما در این طول و عرض بدبخت جغرافیایی. جایی که دیفالت ذهنی این است که مردم نمی فهمند. هنرهمیشه خاص بود و برای مردم نبود و نقاشی که ابدا" نبود و کسی تلاشی نکرد تا سلیقه عموم را بالا ببرد ( الان تلاش بر این است پایین ببرند ) و سلیقه عمومی هم شد این که در نقاشی، برسد به آن ظرف گلابی، سیب و انگوروچند تصویر محدود دیگری از درخت و گل وبته و رودخانه و چند تا پرتره و....رنگ و ورانگ وهمین!اگر نقاشی در کنار زندگی ما حضور عادی داشت، چشم ها عادت می کرد به لذت بردن های دیگر، خوب را از بد تشخیص دادن، ارتقا سلیقه، عادت می کرد به دیدنهایی ورای رئالیسم معمول و به عمیق تردیدن. نگاه ها به تخیل تلنگر می زد وآنوقت نه تنها از تماشای شکوه کلیساها ، و آن در اضطراري گشوده...ادامه مطلب
ما را در سایت آن در اضطراري گشوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrparsehha بازدید : 58 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 3:12